پيام
+
عکس اول را گذاشت روي ميز: اين پسر اولم محسن است
عکس دوم را درآورد و گفت: اين پسر دومم محمد، دوسال از محسن کوچکتر بود
عکس سوم را در آورد رفت بگويد اين پسرسومم... ديد شانه هاي امام ميلرزد.
فوري عکسها را جمع کرد زير چادرش و خيلي جدي گفت: 4 تا پسرمو دادم که اشک شما رو نبينم.

* کميل *
93/3/18
باران اشک
@};-
*ياسمين بانو*
:'(
شکيبا!
:'( :'( :'( اشکهاي امام خاطرست مرديم تو اين انقلابو کسي نفهميد
نمکي
:'(